حکیم سبزواری:ای شعله رخ آتش بدلم در زدهٔ باز یاقوت لب از خون که ساغر زدهٔ باز
❈۱❈
ای شعله رخ آتش بدلم در زدهٔ باز
یاقوت لب از خون که ساغر زدهٔ باز
زینسان که تو طرف کله از ناز شکستی
بر افسر خورشید فلک برد زدهٔ باز
❈۲❈
دیگر چه خطا دیدهٔ ای آهوی چین چون
وحشی صفت از سرزدهٔ سرزدهٔ باز
تر کردهٔ از خون شهیدان لب لعلت
داغی بدل لالهٔ احمر زدهٔ باز
❈۳❈
زان آتش رخسار و زان غالیهٔ زلف
آتش بدل و عود بمجمر زدهٔ باز
ای آنکه تو بر تارک اخترزدهٔ گام
بر لطف تو است دیدهٔ اختر زدهٔ باز
❈۴❈
بر همزدهٔ رشتهٔ جمعیت دلها
چون شانه بر آن زلف معنبر زدهٔ باز
شیرین ز شکرخنده کنی کام جهانی
ای غنچه دهان خنده بشکر زدهٔ باز
❈۵❈
اسرار ز نظم تو چکد آب لطافت
گویا که در آن آب و هوا پر زدهٔ باز
کامنت ها