حکیم سبزواری:غم عشقی ز نشاط دو سرا ما را بس صحبت بیدلی از شاه و گدا ما را بس
❈۱❈
غم عشقی ز نشاط دو سرا ما را بس
صحبت بیدلی از شاه و گدا ما را بس
تو و بر مسند جم جام زدن نوشت باد
مسند خار و خس جام بلا ما را بس
❈۲❈
تکیه بر بالش عشرت زدن ارزانی غیر
خشت در زیر سر و فقر و فنا ما را بس
نیستم در خور لطف طمع از حد ببرم
دو سه دشنام بپاداش دعا ما را بس
❈۳❈
خون شد از رشک دلم شانه بزلفش که کشید
روز و شب عربده با باد صبا ما را بس
ملک الحاج و ره کعبه که در ملت عشق
طوف این کوی خوش آئین و صفا ما را بس
❈۴❈
تاجر عشقم و سرمایهٔ من دین و دل است
گلرخان نقد یکی عشوه بها ما را بس
درد عشق تو چه سنجیم بقانون شفا
کز اشارات دو ابروت شفا ما را بس
❈۵❈
هرکسی در کنف دولت صاحب جاهیست
دل قوی دار تو اسرار خدا ما را بس
کامنت ها