حکیم سبزواری:مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش یا رب از چرخ جفاپیشه چه آمد به سرش
❈۱❈
مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفاپیشه چه آمد به سرش
عهد کردم که بروبم به مژه میکده‌ها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
❈۲❈
ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش
حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش
❈۳❈
بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش
تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
کرده نذر سگ گویی همه لخت جگرش
کامنت ها