حکیم سبزواری:ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
❈۱❈
ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف
دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
طفلی است جان و مهد تن او راقرارگاه
چون گشت راهرو فکند مهدیک طرف
❈۲❈
در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
ز آغاز کار جانب جانان همی روم
مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف
❈۳❈
تابی ز آفتاب بخاک آمد از شباک
خود بودی آفتاب چو شد پرده منکشف
انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور
پس در صفات نور شد آن نار مکتشف
❈۴❈
کرد آفتاب باده تجلی در انجمن
قد کان من سنائها الارواح یختطف
موسی جان ز جلوه شدش کوه تن خراب
ولی بوجهه هو ذاالشطر و انصرف
❈۵❈
اسرار جان کند ز چه رو ترک ملک و تن
ببند جمال مهر جلال شه نجف
کامنت ها