حکیم سبزواری:ایزد بسرشت چون گل ما مهر تو نهفت در دل ما
❈۱❈
ایزد بسرشت چون گل ما
مهر تو نهفت در دل ما
باز آی که رونقی ندارد
بی شمع رخ تو محفل ما
❈۲❈
چون هست ندیم در بر آن گل
گل را ببراز مقابل ما
از دیده ز بسکه خون فشاندیم
در خون دل است منزل ما
❈۳❈
صیدم کرد و نگفت چون شد
آن طایر نیم بسمل ما
ترسم که ز فیض زاهدان را
شامل شود اجر قاتل ما
❈۴❈
یکجو مهری نگشته جز جور
زان خرمن حسن حاصل ما
از میکده گردری گشاید
نگشوده ز درس مشکل ما
❈۵❈
اسرار ره جنون گرفتیم
کان طره شود سلاسل ما
کامنت ها