حکیم سبزواری:ای که ریزی بدل ریشم از آن حقه نمک حقه بازی ز دهان تو بیاموخت فلک
❈۱❈
ای که ریزی بدل ریشم از آن حقه نمک
حقه بازی ز دهان تو بیاموخت فلک
جلوه گر چون بخرامی تو بود ذکر ملک
بهر پاس تو زهر چشم یداللّه معک
❈۲❈
یک طرف ریخته از بی گنهان خون و ز مکر
یکسو آویختهٔ از طره چو زهاد حنک
من دریغ آیدم آلوده شود دامن تو
زاهدا از در میخانه برو دور ترک
❈۳❈
گر تو با سرو قدان رخش ملاحت تازی
چرخ بهر تو زند کوس که السبعة لک
دل ز من برده شه کشور حسنی که برش
نام خوبان همه از دفتر خوبی شده حک
❈۴❈
شعله خوئی بمن خاک نشین آبی داد
که بدیدم می و ساقی و صراحی همه یک
خال بر صفحهٔ رخسار تو مانندس سماک
دل اسرار طپدزان چوشب است و توسمک
کامنت ها