حکیم سبزواری:زدی مشاطهات شانه به سنبل که میآرد صبا بوی قرنفل
❈۱❈
زدی مشاطهات شانه به سنبل
که میآرد صبا بوی قرنفل
ببین از ناب می بر عارضش خوی
چو شبنم صبحدم بنشسته بر گل
❈۲❈
چه سازم با دلی کورا نباشد
نه تاب التفات و نی تغافل
زدندی خوشه چینان تو آتش
مرا در خرمن صبر و تحمل
❈۳❈
چو گلشن را کند تاراج کلچین
چه باشد حالت بیچاره بلبل
حکیما ای محال اندیش بنگر
بدور عارضش ز اشگم تسلسل
❈۴❈
به پاداش دعایم ناسزا گفت
تذللنا له زاد التذلل
چو میدانی دعای درد اسرار
چرا در چاره اش داری تعلّل
کامنت ها