حکیم سبزواری:تحمل از غم تو یا ز روزگار کنم بغیر آنکه خورم خون دل چکار کنم
❈۱❈
تحمل از غم تو یا ز روزگار کنم
بغیر آنکه خورم خون دل چکار کنم
اگر عناصر این نه فلک ورق گردد
غمت رقم نشود گرچه اختصار کنم
❈۲❈
بطول روز قیامت شبی ببایستی
که با تو من گله از درد انتظار کنم
ببزم غیر مکش می روا مدار که من
مدام بی تو بخون جگر مدار کنم
❈۳❈
بآن رسیده ز جور سپهر و کینهٔ غیر
که رخت بندم و ترک دیار و یار کنم
کنون که ناشده طوفان بیار خاک رهش
که بلکه چارهٔ این چشم اشکبار کنم
❈۴❈
جفا مبر ز حد اندیشه کن از آن روزی
که داوری بتو در نزد کردگار کنم
نصیب ما نشد ای دوست کنج دامت هم
نه آشیان نه قفس کاندران قرار کنم
❈۵❈
عجب مدار گرت نغمه سنج شد اسرار
که عندلیبم و افغان بنوبهار کنم
کامنت ها