حکیم سبزواری:از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم برجبهه بجز قصّهٔ عشقت ننوشتیم
❈۱❈
از روز ازل می خور و رندانه سرشتیم
برجبهه بجز قصّهٔ عشقت ننوشتیم
زاهد تو بما دعوت فردوس مفر ما
ما باغ بهشت از پی دیدار بهشتیم
❈۲❈
از عشق نکوهش منما خسته دلان را
کز خامهٔ صنعیم چه زیبا و چه زشتیم
جامی بکف آرید و بنوشید عزیزان
فرداست که بر تارک خم ماهمه خشتیم
❈۳❈
اندر طلبت گه بحرم گاه بدیریم
گه معتکف مسجد و گاهی بکنشتیم
دادند نخستین چو بما کلک دبیری
غیر از الف قد تو بردل ننوشتیم
❈۴❈
شد حلهٔ دارا به برو برد یمانی
درکارگه فقر هر آن رشته که رشتیم
چون رشته شدم بلکه شوم زال خریدار
خود طرف نبستیم از این رشته که رشتیم
❈۵❈
کی برخوری اسرار ز خاری که نشاندیم
کی خرمنی اندوزی از این تخم که کشتیم
اسرار دل اسرار سراز سد ره بر آورد
باری درویدیم هر آن تخم که کشتیم
کامنت ها