حکیم سبزواری:از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده
❈۱❈
از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده
نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده
برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم
طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده
❈۲❈
ابروی او آبروی ماه نو را ریخته
شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده
خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر
برالفهای قد سیمین بران یکسر زده
❈۳❈
ای بت چین تیر مژگانت خطا هرگز نرفت
چون خور آسان گرچه در هر لحظه نیرت پرزده
مشت خاکی را نباشد دلربائی اینهمه
کیست این یارب ز روی گلرخان سر بر زده
❈۴❈
آنهمه غوغا که در محشر شود نبود عجب
شورش از سودای زلفش در سر محشر زده
در فلک خرگاه مهر از ماه بالاتر زنند
وین هلال ابرویش از مهر و مه برتر زده
❈۵❈
طوطی گویای اسرارم شکرریزی کند
گوئی از نوش لبت منقار در شکر زده
کامنت ها