حکیم سبزواری:پا مانده در گل در سرزمینی جاکرده در دل مهر حبینی
❈۱❈
پا مانده در گل در سرزمینی
جاکرده در دل مهر حبینی
کارم فتاده با شوخ چشمی
دارم نیازی با نازنینی
❈۲❈
زد حاصلم برق ای خرمن حسن
رحمی بفرما بر خوشه چینی
ای ابر رحمت لب تشنگی چند
وی برق سرکش تاکی بکینی
❈۳❈
بر آستان نی باری است باری
زان بوستان نی گل آستینی
عشقم در آفاق آوازه افکند
حسن چنان راست عشق چنینی
❈۴❈
یارب چه باشد کز در درآید
پیک عنایت از پاک بینی
ای سالک ره از خود خبردار
بس رهزنت هست در هر کمینی
❈۵❈
ساقی بفرما فکر خمارم
مشکل شود حل از خم نشینی
از زلف رویت آمد پدیدار
در چشم زاهد کفری و دینی
❈۶❈
ابروی طاقت هرکس که دیدی
حسن آفرین را کرد آفرینی
در وادی عشق افتاد اسرار
نه خضر راهی نه هم قرینی
کامنت ها