حکیم سبزواری:ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
❈۱❈
ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
❈۲❈
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت
به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
❈۳❈
بپاسبان حرم از ره ثواب بگوئید
که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی
بیاد خسته دلی ده بباد نفخهٔ زلفی
ز سر گرانی زلف ار به کلبه ای نخرامی
❈۴❈
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید
که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
چه خوش بود که ببینم شبی به خلوت اسرار
نشسته دلبر مهر و نهاده شیشه و جامی
کامنت ها