حکیم سبزواری:دل و جانم فدای حضرت دوست نی، فدای گدای حضرت دوست
❈۱❈
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
هر دمی صد جهان ز جان خواهم
تا فشانم بپای حضرت دوست
❈۲❈
چشم فتّان او بلای دل است
دل فدای بلای حضرت دوست
هست پاداش نیستی هستی
نیست شو در هوای حضرت دوست
❈۳❈
گر فنا شد وجود ما گوشو
باد دائم بقای حضرت دوست
از دل و دین و هست و نیست برست
هرکه شد مبتلای حضرت دوست
❈۴❈
با سگ کویش آنکه اُنس گرفت
شد سوا از سوای حضرت دوست
هر کرا کُشت خونبهایش شد
ای فدای بهای حضرت دوست
❈۵❈
خلد و کوثر بجرعه ای بفروش
غیر مگزین بجای حضرت دوست
دِیر جویان و هم حرم پویان
همه رو در سرای حضرت دوست
❈۶❈
جمله زیر لوای رحمت بین
خاصه اهل ولای حضرت دوست
گاه جامم بلب گهی جانم
تا چه باشد رضای حضرت دوست
❈۷❈
دم عیسی گرفت باد سحر
از دم جانفزای حضرت دوست
گشت اسرار از سرایت فیض
مرغ دستانسرای حضرت دوست
کامنت ها