حکیم سبزواری:گردی از آن رهگذرم آرزوست افسر شاهی بسرم آرزو ست
❈۱❈
گردی از آن رهگذرم آرزوست
افسر شاهی بسرم آرزو ست
ترک به تارک به میان عقد فقر
شاهم و تاج و کمرم آرزوست
❈۲❈
با چمن و خلد ندارم سری
خفتن آن خاک درم آرزوست
چند بمانم پس این نه حجاب
سیر فضای دگرم آرزوست
❈۳❈
ذوق پر افشانی با غم نماند
تیر ز شصتت به پرم آرزوست
جام می ناب نخواهم دگر
خوردن خون جگرم آرزوست
❈۴❈
عشق نگیرد مگر از درد زیب
سینه پر از شررم آرزوست
بلکه به بیند بتو این چشم تار
گرد تو کحل بصرم آرزوست
❈۵❈
بو که رسد بوت بدل سینه را
چاک زدن هر سحرم آرزوست
طوطی جان تا که شکرخا شود
حرفی از آن لب شکرم آرزوست
❈۶❈
چند سبا هدهد باد صبا
خود ز سلیمان خبرم آرزوست
تا بکیم تفرقه یعقوب وار
بوی قمیص پسرم آرزوست
❈۷❈
گرچه چو عیسی پدری نیستم
وصل حقیقی پدرم آرزوست
معتکف هستی خود بودمی
چند شد از خود سفرم آرزوست
❈۸❈
آرزو اسرار همه حاجتست
رفتن این خود ز برم آرزو است
کامنت ها