حکیم سبزواری:شهر پر آشوب و غارت دل و دین است باز مگر شاه ما بخانه زین است
❈۱❈
شهر پر آشوب و غارت دل و دین است
باز مگر شاه ما بخانه زین است
آینهٔ روست یا که جام جهان بین
آتش طور است با شعاع جبین است
❈۲❈
با که توان گفت این سخن که نگارم
شاهد هر جائی است و پرده نشین است
شه توئی ای دوست در قلمرو دلها
کشور جانها ترا بزیر نگین است
❈۳❈
خسروی عالمم بچشم نیاید
گر تو اشارت کنی که چاکرم این است
بر سر بالین بیا که آخر عمر است
رخ بنما کین نگاه بازپسین است
❈۴❈
خون بدل ما کنی بخاطر دشمن
جان من آئین دوستی نه چنین است
ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا
باشد اگر حاصلی ز عمر همین است
❈۵❈
هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا
کفر بدین همچو شب بروز قرین است
نیست چو بی نور لطف نار جلالت
نار تو خواهم که رشک خلد برین است
❈۶❈
درخورم اسرار تنگنای جهان نیست
مرغ دلم شاهباز سدره نشین است
کامنت ها