حکیم سبزواری:ای آفت جان ها خم ابروی کمندت غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت
❈۱❈
ای آفت جان ها خم ابروی کمندت
غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت
تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند
بر آتش رخسار تو از خال سپندت
❈۲❈
ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی
گوی خم چوگان سرخوبان خجندت
افتاده خلاصیش به فردای قیامت
هر صید که گردیده گرفتار به بندت
❈۳❈
شد رشک فلک روی زمین تا که نشسته
برخاک هلال از اثر لعل سمندت
اندام تو خود قاقم و خزاست زنرمی
سودی ندهد جامهٔ دیبا و برندت
❈۴❈
دارد سر یغما شد من غمزهٔ شوخت
اینک دل و جانی اگر این هست پسندت
تا دفع عوارض بشود زان گل عارض
یک بوسه بما ده بزکواة از لب قندت
❈۵❈
ناصح چه دهی پند باسرار ز عشقش
او نیست از آنها که دهد گوش به پندت
کامنت ها