حکیم سبزواری:سر که ندارد ز تو سودا بگور دیده که بیند نه بروی تو کور
❈۱❈
سر که ندارد ز تو سودا بگور
دیده که بیند نه بروی تو کور
نی چه خطا رفت کدامین سراست
کز نمک لعل تواش نیست شور
❈۲❈
جمله عوالم بتو باشد عیان
نور رخت گشته نهان از ظهور
دیدهٔ خفاش چه و نور مهر
طاقت پروانه چه ونار طور
❈۳❈
مرده دلاقبر تن خاکی است
زنده شو از عشق و درآی از قبور
زین ملکاتت چه ملکهاچه ملک
تبرز ذاحصل ما فی الصدور
❈۴❈
این که برت نور شد از ظلمت است
قاعدهٔ باسر مخروط نور
مایهٔ ظلمت ز صور دور کن
تا شنود گوش دلت نفخ صور
❈۵❈
ای که شنیدی که از او نیست شر
رمز بآنست که نبود شرور
ز اینهٔ دل اگرت رفت زنگ
زنگیت اندر نظر آید چو حور
❈۶❈
از دل خود دیدنش اسرار جوی
خیر ز یاذاتک فقد المزور
کامنت ها