عطار:مر او را در جهان بس عاشقانند که بر وی هر زمان جانها فشانند
❈۱❈
مر او را در جهان بس عاشقانند
که بر وی هر زمان جانها فشانند
مر او را عاشقان بسیار باشند
سراسر واقف اسرار باشند
❈۲❈
همه در عشق او باشند مجنون
بکلن رفتهاند از خویش بیرون
همه در عشق او باشند فرهاد
که دادند خرمن هستی خود باد
❈۳❈
همه در عشق او اندر تک و دو
دو عالم نزد ایشانست یک جو
همیشه با خدا همراز باشند
ز هرچه غیر او بیزار باشند
❈۴❈
نمیخواهند چیزی جز لقایش
ز خود فانی و باقی در بقایش
سراسر از شراب عشق سرمست
همه در عشق او جان داده از دست
❈۵❈
همه را در دل و جان حب حیدر
روند در آتش سوزان چو بوذر
همه در عشق او باشند سلمان
همه را در دل و جان نور ایشان
❈۶❈
تو گرخواهی که دانی عاشقان را
طریق رفتن آن سالکان را
به راه حیدر صفدر روان شو
توهم در راه آن چون عاشقان شو
❈۷❈
ز عشقش مظهر الله یابی
بسوی او حقیقت راه یابی
ز عشق او شوی مانند منصور
ز عشق او شوی نور علی نور
❈۸❈
ز عشق او شوی همچون سلیمان
دهی بر جن و انس و طیر فرمان
ز عشقش زنده جاوید باشی
بمعنی بهتر از خورشید باشی
❈۹❈
ز عشق او شوی از خویش فانی
بمانی در بقای جاودانی
زعشقش راه یزدانی بدانی
طریق دین سلمانی بدانی
❈۱۰❈
ز عشق او همه اسرار یابی
درون خویش پر انوار یابی
اگر تو عشق او درجان نداری
بمعنی دانش و ایمان نداری
❈۱۱❈
نباشد عشق او گر در دل تو
زهی بیچارگی حاصل تو
تو در دل دار عشق او چو عطار
که تا باشی بمعنی واقف یار
❈۱۲❈
تو در دل عشق چون منصور میدار
که تا گوئی اناالحق بر سر دار
ز عشق او همه اسرار دیدم
مر او را در دل عطار دیدم
❈۱۳❈
تو در دل دار عشق او چو سلیمان
که تا یابی حقیقت اصل ایمان
رموز عشق او بر دستم از دست
ز عشق او شدم شیدا و سرمست
❈۱۴❈
مرا عشقش ز بود خود برون کرد
به کوی وحدتم او رهنمون کرد
ز عشقش زنده جاوید گشتم
حقیقت بهتر از خورشید گشتم
❈۱۵❈
بجز عشقش دگر چیزی ندارم
بگفتم با تو اسرار نهانم
دگر پرسی طریق فقر درویش
که دارم من دلی از درد او ریش
کامنت ها