عطار:بتو این سر مشکل باز گویم ز عشق و منزل او راز گویم
❈۱❈
بتو این سر مشکل باز گویم
ز عشق و منزل او راز گویم
مقام عشق باشد در همه جا
و از او خالی نباشد هیچ مأوا
❈۲❈
مقام او زمین و آسمانست
مقام او فراز لامکانست
مقام او بود اندر دل و جان
بنور عشق باشد زنده انسان
❈۳❈
بهر جائی که باشی درحضور است
ولی نادان ز سر عشق دور است
ز سر او اگر آگاه باشی
بهر دو کون بیشک شاه باشی
❈۴❈
چه منزل اندرون جان کند عشق
هزاران خانمان ویران کند عشق
بجز عشق از درون جان بدر کن
بسوی قرب وحدت تو گذر کن
❈۵❈
بشوقش ساز ویران خانهٔ تن
دو عالم را تو پشت پای میزن
ز هجرانش چرا رنجور باشی
بنان و شربت و انگور باشی
❈۶❈
تو تن پرور شوی از چرب و شیرین
نمیدانی طریق ملت و دین
تن تو هست بیشک دشمن تو
بلای جان تو باشد تن تو
❈۷❈
کسی دشمن نه پرورده است هرگز
همی کن از وجود خویش پرهیز
بکوی عشق جانان کی رسی تو
که گلخن تاب تن همچون خسی تو
❈۸❈
گذر کن در لباس گلخن تن
چه مردان در ره عشقش قدم زن
بمنزلگاه عشقش عاشقانند
سراسر عاشقان عارفانند
❈۹❈
چه با خود عشق را همخانه یابی
درین ره عقل را دیوانه یابی
میان عاقلان صورت پرستی
میان عاشقان شوقست و مستی
❈۱۰❈
درین ره عاقلان بیگانه باشند
درین ره عاشقان دیوانه باشند
میان عاقلان زهر است و فریاد
میان عاشقان مستی و بیداد
❈۱۱❈
میان عاقلان زهد و نماز است
میان عاشقان راز و نیاز است
میان عاقلان تکرار باشد
میان عاشقان اسرار باشد
❈۱۲❈
میان عاقلان تقلید باشد
میان عاشقان توحید باشد
ز عشاقان شنیدم سر توحید
گذشتم از میان عقل و تقلید
❈۱۳❈
سبق از عاشقان دین بیاموز
چه عود از آتش عشقش همی سوز
ز اسرارش اگر آگاه گردی
همیشه مقبل درگاه گردی
❈۱۴❈
درین درگه همیشه عاشقانند
که هر دم جان به جانان برفشانند
به ظاهر عشق را درگاه باشد
نه هر کس را بدرگه راه باشد
❈۱۵❈
اگر خواهی که ره یابی بدرگاه
بعشق مرتضی میباش همراه
ز عشق مرتضی گردی همه نور
اناالحق گوئی و گردی تو منصور
❈۱۶❈
ز عشق مرتضی باشی سلیمان
دهی بر جن و انس و طیر فرمان
ز عشق مرتضی اسرار دانی
بیابی زندگانی جاودانی
❈۱۷❈
ز عشق مرتضی یابی تو بهره
روی در بحر وحدت همچو قطره
ز عشق مرتضی درویش باشی
بنزد جاهلان خاموش باشی
❈۱۸❈
ز عشق مرتضی در باز جان را
وداعی کن همه ملک جهان را
ز عشق مرتضی گر در خروشی
ز دستش شربت کوثر بنوشی
❈۱۹❈
ز عشق مرتضی خورشید باشی
حقیقت زندهٔ جاوید باشی
ز عشق مرتضی عطار باشی
مطیع حیدر کرار باشی
❈۲۰❈
نشسته عشق او با جان عطار
بگویم سر او را بر سر دار
دگر از من ز پیر راه پرسی
سخن از مظهر الله پرسی
کامنت ها