عطار:بگویم بهر تو ای مرد دانا کنم با تو بیان این معما
❈۱❈
بگویم بهر تو ای مرد دانا
کنم با تو بیان این معما
بمعنی زندگی دنیا محال است
که این عالم همه خواب و خیال است
❈۲❈
حقیقت زندگانی هست ایمان
تو ایمان را کمال زندگانی دان
برو ای سالک ره راه یزدان
تو همچون خضر مینوش آب حیوان
❈۳❈
که تا یابی حیات زندگانی
بمانی تا ابد در جاودانی
حقیقت آب حیوان راه یزدان
مراد از راه یزدان تو علی دان
❈۴❈
باو ایمان و دین تو تمام است
بمعنی هر دو عالم را امام است
به نور او بمعنی راه میجو
تو سرش از دل آگاه میجو
❈۵❈
ز اسرارش شوی آنگاه آگاه
که برداری حجاب خویش از راه
چه ره بردی بنورش زنده مانی
وزو یابی بقای جاودانی
❈۶❈
تو آن آب حیات اسرار میدان
همه مقصود خود آن یار میدان
بود تاریکی این آب ای یار
مثل پنهانیش از چشم اغیار
❈۷❈
چه ره یابی بسویش در معانی
بیابی در حقیقت کامرانی
اگر او را نیابی مردهٔ تو
میان زندگان افسردهٔ تو
❈۸❈
اگر او را بیابی زنده باشی
میان مؤمنان فرخنده باشی
چه ره یابی شوی مانند خورشید
بمانی در بقایش زنده جاوید
❈۹❈
حجاب خویشتن از راه کن دور
که تا گردی بمعنی همچو منصور
ولی اسرار مستوری همین دان
ز جاهل این سخنها کن تو پنهان
❈۱۰❈
شنیدی تو که با منصور حق گو
ز نادانی چها کردند با او
شده بود از دو عالم بر کرانه
نمیدانسته جز حق آن بیگانه
❈۱۱❈
برآورد از وجود خویشتن گرد
سجود درگه حق را چنان کرد
سجود اهل دید از دل باشد
سجود دیگران تقلید باشد
❈۱۲❈
تو سجده آنچنان کن آن دلی را
کهٔ سجده بود آخر دم علی را
بگویم با تو اسرار سجودش
که چون با حق تعالی راز بودش
کامنت ها