عطار:شنیدستم ز دانایان اسرار که در جنگ احد سلطان کرار
❈۱❈
شنیدستم ز دانایان اسرار
که در جنگ احد سلطان کرار
یکی تیری چه تیر نوک پیکان
به پای مرتضی گردید پنهان
❈۲❈
میان استخوان پنهان همی بود
علی از درد آن نالان همی بود
ز بیرون کردنش بودند عاجز
ز دردش مرتضی میکرد پرهیز
❈۳❈
به پیش مصطفی جراح برگفت
که شد پیکان او با استخوان جفت
بباید پای او بشکافت اکنون
که تا آید ز پایش تیر بیرون
❈۴❈
نمیشاید مرا این کار کردن
چنان دردی بپای او نهادن
نبی گفتا بدست ماست درمان
بسازم بر تو این دشوار آسان
❈۵❈
به هنگامی که حیدر در نماز است
چنان مستغرق دریای راز است
که او را از کس و از خود خبر نیست
غم پیکان و هم درد دگر نیست
❈۶❈
بزن چاک و بکش پیکان ز پایش
که گشته غرق دریای رضایش
چو بشنید این سخن را از پیمبر
بشد جراح تا نزدیک حیدر
❈۷❈
ستاده دید شه را در نماز او
بحق برداشته روی نیاز او
بپای شه در افتاد و ثنا گفت
هزاران شاه دین را مرحبا گفت
❈۸❈
شکافی زد بپای شاه مردان
ز خود بیخود برون آورد پیکان
جراحت را بزد دارو و بر بست
برفت آنگاه جراح سبکدست
❈۹❈
به نزد مصطفی آمدکه این راز
بلطف و مرحمت با من بگو باز
بگفتا او بحق چون وصل دارد
چه پروائی ز فرع و اصل دارد
❈۱۰❈
چنان مستغرقست در ذات یزدان
که اورا نه خبر از جسم و از جان
نه پروای زمین و آسمانش
نه فکر این جهان و آن جهانش
❈۱۱❈
چه رو آرد بدرگاه خداوند
ببرد از وجود خویشتن پیوند
اگر زیر و زبر گردد دو عالم
نگرداند سر از درگاه آن دم
❈۱۲❈
همه با حق بود گفت و شنودش
برای حق بود جود و سجودش
بدین معنی خوش و خورسند باشد
مر او را با خدا پیوند باشد
❈۱۳❈
چنین باید عبادت مر خدا را
چنین میر و طریق مرتضی را
کسی را کین عبادت یار باشد
دلش منزلگه دلدار باشد
❈۱۴❈
چنین میکن عبادت ای برادر
ولی میدار در دل حب حیدر
اگر صد سال باشی در عبادت
نیابی تا بشاه دین ارادت
❈۱۵❈
عبادت آن زمان حق را قبول است
که در دل حب اولاد رسول است
امیرالمؤمنین را گربدانی
بیابی در حقیقت کامرانی
❈۱۶❈
بنورش راهبر شو در معانی
که تا اسرار یزدانی بدانی
بدو واصل شوی چون بحر و قطره
بیابی از وجود خویش بهره
❈۱۷❈
بنورش زندهٔ جاوید باشی
بمعنی بهتر از خورشید باشی
دگر پرسی که علم دین کدامست
معلم در ره و آیین کدامست
کامنت ها