عطار:چه شد منصور مأمور شریعت بمعنی دید اسرار حقیقت
❈۱❈
چه شد منصور مأمور شریعت
بمعنی دید اسرار حقیقت
مرید جعفر صادق به جان بود
ثنای حضرتش ورد زبان بود
❈۲❈
سجود درگه آن شاه کردی
سر خود خاک آن درگاه کردی
ز جعفر دید انوار معانی
بر او شد کشف اسرار نهانی
❈۳❈
ز سر وحدت حق گشت آگاه
وجود خویشتن برداشت از راه
به کلی گشت فانی در ره حق
زبانش گشت گویا در اناالحق
❈۴❈
حقیقت گشت روئیده ز دریا
چرا افتاد از دریا بدنیا
شناسا شد بنور خویش آنگاه
بسوی بحر وحدت یافت او راه
❈۵❈
بدریا باز رفت و همچو او شد
باول بود در آخر هم او شد
در این معنی اناالحق گفت منصور
و یا در جان عطار است مستور
❈۶❈
اناالحق گفت او و من نه گفتم
ولی او آشکارا من نهفتم
اگر با جان نباشد یار ملحق
کرا قوت که گوید او اناالحق
❈۷❈
چنان دارم ز دانایان روایت
بگویم با تو اکنون این حکایت
که میپرسید از منصور یاری
بیا با من بگو این قصه باری
❈۸❈
تو ای مست می انوار یزدان
چرا اسرار حق گفتی به خلقان
همیشه از کسان این سر نهفتی
بآخر آشکارا بازگفتی
❈۹❈
بیا با من بگو رمزی از این راز
ز روی این سخن ده پردهٔ باز
جوابش داد و گفت ای یار جانی
ز من بشنو بیان این معانی
❈۱۰❈
از آن گفتم رموز این حقایق
که تا خود را بدانند این خلایق
باسرار معانی راه جویند
طریق راه یزدانی بپویند
❈۱۱❈
بیا ای سالک این اسرار بشنو
پی اسرار کان خویش میرو
زمانی در گریبان سر فرو بر
ازین گلهای معنی هم تو بو بر
❈۱۲❈
تفکر کن که آخر از کجائی
درین نیلی قفس بهر چرائی
تو از این عالم فانی بپرداز
بسوی آشیان خویش رو باز
❈۱۳❈
نوای ارجعی را گر شنیدی
چرا در خانهٔ گل آرمیدی
ازین محنت سرای تن گذر کن
بسوی عالم وحدت سفر کن
❈۱۴❈
یقین میدان که تو از بهر اوئی
بسان قطرهٔ اندر سبوئی
بمانده در سبوی قالب تن
بدست خود سبو را بر زمین زن
❈۱۵❈
سبو بشکن که تا یابی تو بهره
روی در بحر وحدت همچو قطره
تو پنداری که این دشوار باشد
حجاب تو همین پندار باشد
❈۱۶❈
خیال دزد تو فکر حجابست
ز فکر تو همه کارت خرابست
خیال و هم خود از راه برگیر
بگیر اندر طریقت دامن پیر
❈۱۷❈
نه هر کس پیر خوانی پیر باشد
در این ره مر ترا دستگیر باشد
بامر حق بود پیر حقیقی
طلب میدار او را گر رفیقی
❈۱۸❈
چو یابی دامنش محکم نگهدار
به سستی دامنش از دست مگذار
ترا راه حقیقت او نماید
در اسرار بر رویت گشاید
❈۱۹❈
بگوید با تو از دین پیمبر
بگوید با تو از اسرار حیدر
بگوید با تو اقوال شریعت
بگوید با تو اسرار حقیقت
❈۲۰❈
بگوید با تو راه دین کدامست
که اندر راه دین حق تمامست
ترا او سوی مظهر ره نماید
در معنی برویت او گشاید
❈۲۱❈
به تعلیمش به مظهر راه یابی
بهر چیزی دل آگاه یابی
چو مظهر یافتی یا بی تو بهره
روی در بحر وحدت همچو قطره
❈۲۲❈
چو مظهر یافتی از خود برون شو
بکوی وحدت حق رهنمون شو
چو مظهر یافتی مرد خدائی
بیابی در حقیقت آشنائی
❈۲۳❈
چو مظهر یافتی خاموش میباش
مکن با جاهلان اسرار حق فاش
چو مظهر یافتی اینک حقیقت
بدانی هم شریعت هم طریقت
❈۲۴❈
چو مظهر یافتی منصور گردی
اناالحق گو تمامی نور گردی
امام مظهر حق مرتضی دان
تو او را مظهر نور خدا دان
❈۲۵❈
امیرالمؤمنین است اسم آن شاه
امیرالمؤمنین از جمله آگاه
امیرالمؤمنین راه طریقت
امیرالمؤمنین شاه حقیقت
❈۲۶❈
امیرالمؤمنین است آدم و نوح
امیرالمؤمنین اندر تنم روح
امیرالمؤمنین موسی عمران
امیرالمؤمنین یعقوب کنعان
❈۲۷❈
امیرالمؤمنین دانم خلیل است
امیرالمؤمنین با جبرئیل است
امیرالمؤمنین عیسی و مریم
امیرالمؤمنین با روح همدم
❈۲۸❈
امیرالمؤمنین با جان منصور
امیرالمؤمنین در پرده مستور
امیرالمؤمنین میگفت اناالحق
امیرالمؤمنین سلطان مطلق
❈۲۹❈
مرا از هر دو عالم اوست مقصود
درون دیدهٔ دل اوست موجود
ز عشق او کنون در جوش باشم
چرا در عشق او خاموش باشم
❈۳۰❈
مرا عشقش ز بود خود برون کرد
بکوی وحدت حق رهنمون کرد
نوای عشق او اکنون کنم ساز
برآرم در جنون فریاد و آواز
❈۳۱❈
بگویم سر او را آشکارا
ندارم از هلاک خویش پروا
هزاران جان فدای شاه بادا
سر من خاک آن درگاه بادا
❈۳۲❈
نشسته عشق او بر جان عطار
بگویم سر او را بر سر دار
تو گرخواهی که این اسرار دانی
رموز حیدر کرار دانی
❈۳۳❈
بسوی کلبه عطار میرو
چو او انوار بین اسرار میرو
سخن اندر حقیقت گفت عطار
بمعنی این سخن را یاد میدار
❈۳۴❈
دگر پرسی ز قاضی و زمفتی
جواب این سخن بشنو که گفتی
کامنت ها