عطار:کری بر ره بخفت از خرده دانی که تا وقتی درآید کاروانی
❈۱❈
کری بر ره بخفت از خرده دانی
که تا وقتی درآید کاروانی
درآمد کاروان و رفت چون دود
کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود
❈۲❈
چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت
بدو گفتند ای کر کاروان رفت
چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب
که بگذشتند هم راهان و اصحاب
❈۳❈
ندانم تا چه خوابت دید ایام
که خوش در خواب کردت تا سرانجام
کر آن بشنود گفت آشفته بودم
که هم کر بودم و هم خفته بودم
❈۴❈
دریغا چون شدم از خواب بیدار
نمییابم ز یک هم راه آثار
کامنت ها