عطار:بپرسید از علی مردی دل افروز که باشد در بهشت ای شیر حق زور
❈۱❈
بپرسید از علی مردی دل افروز
که باشد در بهشت ای شیر حق زور
نباشد گفت روز خرم آنجا
از آن معنی که شب نبود هم آنجا
❈۲❈
نه شمسی باشد و نه زمهریری
نه مظلم بینی آنجا نه منیری
همین اجسام کاینجا باشد امروز
همین اجسام باشد عالم افروز
❈۳❈
چو پشت آینهست اجسام اینجا
شود چون روی آیینه مصفا
عمر اینجا عمر آنجا سراجست
بلال ابنوسین همچو عاجست
❈۴❈
چو مغز پای بوبکر و عمر را
توان دیدن چنان کاینجا قمر را
چو سیبی راکه اندر خلد بشکافت
توانی در میانش حور عین یافت
❈۵❈
چه باشد گر تن تو نور باشد
همه ذرات عالم حور باشد
چو در چشم آیدت چون ماه نوری
چرا ناید در آن هر ذره حوری
❈۶❈
نه سید گفت کین دم شد پدیدار
بهشت و دو زخم زین پاره دیوار
چو خورد اندر نماز انگور جنت
چرادایم ندید او حور جنت
❈۷❈
نه سید گفت خلد و نار کونین
بتو نزدیکتر از بند نعلین
بهشتی دان تو از قول پیمبر
ز حد حجره او تا بمنبر
❈۸❈
چو او را دیده جبریل بین بود
بهشتش لاجرم اندر زمین بود
وضو اینجا وضو آنجایگه نور
جماد اینجا جماد آن جایگه حور
❈۹❈
چو تو بینندهٔ گور و زمینی
زمین جز روضه و حفره نبینی
ببینی گر ترا آن چشم باز است
که پیغامبر بگور اندر نماز است
❈۱۰❈
ترا این آب خوش خوش مینماید
پری را آبت آتش مینماید
چگونه شرح جسم و جان دهم من
که جان و جسم را یکسان نهم من
❈۱۱❈
زنی کامروز پیر و ناتوانست
چوآنجا رفت بکراست و جوانست
نیارد مرد ریش آنجا بره برد
که نتوان باد ریش آنجایگه برد
❈۱۲❈
سی کاینجا بود در کین و در زور
کنندش حشر اندر صورت مور
عوان آنجا سگی خیزد چو آذر
سگ و بلعام در صورت برابر
❈۱۳❈
یک آینهست جسم و جان درویش
بحکمت مینماید از دو رویش
اگر زین سو نماید جسم باشد
وز آن سو جان پاکش اسم باشد
❈۱۴❈
عزیزا تو چه دانی خویشتن را
طلسمی بوالعجب دان جان و تن را
بهشت از نور تو زینت پذیرد
که بی اعمال تو زینت نگیرد
کامنت ها