عطار:چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب مگر آن شب مریدش دید در خواب
❈۱❈
چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب
مگر آن شب مریدش دید در خواب
بپرسیدش که هین چون بود حالت
که میکردند ز من ربک سئوالت
❈۲❈
چنین گفت او که دیدم آن دو تن را
خدایم را سپردم خویشتن را
مرا گفتند ای خوش برده خوابت
خدایت کیست و چیست اینجا جوابت
❈۳❈
سخن گوی جهان در هیچ بابی
نشد وا خانه از بهر جوابی
چنین گفتم که من از تنگنایی
بدل کردم سرایی نه خدایی
❈۴❈
شوید از من بحق چون از کمان تیر
بحق گویید میگوید فلان پیر
ترا چندان که ریک و برگ و مویست
بهر یکصد هزار اسرار جویست
❈۵❈
تو با این جمله پاکان دل افزای
فراموشم نکردی در چنین جای
مرا کاندر دو عالم جز تو کس نیست
فراموشت کنم اینم هوس نیست
کامنت ها