عطار:پناه من بحیّی کو نمیرد بآهی عذر صد عصیان پذیرد
❈۱❈
پناه من بحیّی کو نمیرد
بآهی عذر صد عصیان پذیرد
قدیم لم یزل معبود بیچون
پدید آرندهٔ این هفت گردون
❈۲❈
برافرازندهٔ چرخ مدور
برافروزندهٔ خورشید انور
قدیم و قادر و گویا و بینا
سمیع و عالم و بی مثل و همتا
❈۳❈
کریم و راحم و غفار و ستار
کبیر و حاکم و قهار و جبار
منزه ز احتیاج جفت و فرزند
مبرا از شریک و شبه و مانند
❈۴❈
نه برجا و نه خالی گشته از جا
ازو قایم وجود جمله اشیا
هموشد کردگار عرش و کرسی
هم او دان خالق جنی و انسی
❈۵❈
خرد را دانش آموزی هم او داد
تمامت خلق را روزی هم او داد
ز مخلوقاتش از مه تا بماهی
دهد بر پاکی دانش گواهی
❈۶❈
اگر فاجر اگر از اهل برّند
همه بر وحدت ذاتش مقرّند
چو خواهی سرّ توحید عیانی
جز او کس را مبین ار میتوانی
❈۷❈
بجز او نیست چیز دیگر ای دوست
ازو میدان اگر مغزست اگر پوست
بجز او ظاهر و باطن دگر کیست
چه باشد دل دماغت کو جگر چیست
❈۸❈
اگر صورت اگر معنی است ای یار
از او باشد وجود هر دو در کار
چو وصفی بشنوی ز اوصاف ذاتش
دران یک وصف جامع دان صفاتش
❈۹❈
چو ذاتش را حقیقت کس نداند
یقین وصفش بوصف کس نماند
زهر ذره اگر تو باز خواهی
ز بیچونی او یابی گواهی
❈۱۰❈
چو لطفش عاصیان را پاس دارد
همه عصیانشان طاعت گذارد
چو عفوش بر مطیعان خورده گیرد
همه کردارشان ناکرده گیرد
❈۱۱❈
بستاری چو پوشاند گنه را
نماید نیک هر حال تبه را
چو عفوش دست گیرد مجرمان را
بپای مزد میبخشد جنان را
❈۱۲❈
سحاب لطف از یک قطره بارد
دو عالم را پر از رحمت بدارد
چو قهرش ذرهٔ پیدا کند دود
شود صد ملک ازو زیر و زبر زود
❈۱۳❈
نسیم لطفش ار بر دوزخ آید
درو صد چشمه حیوان گشاید
سموم قهرش ار بر جنت آید
سرای درد و رنج و محنت آید
❈۱۴❈
بهشت از فیض جودش رشحهٔ دان
جحیم از تف قهرش شعلهٔ خوان
بکرد از لطف و قهر خود معیّن
دو فرقت اندرین عالم مبین
❈۱۵❈
تمامت را بقدرت کرد پیدا
ز پشت آدم و از بطن حوا
گروهی را بلطف خود نوازد
بقهر خویش قومی را گدازد
❈۱۶❈
نه آنها جسته در فطرت پناهی
نه اینها در ازل کرده گناهی
ز جمله بر کشیده اولیا را
وز ایشان بر گزیده انبیا را
❈۱۷❈
قلوب انبیا را جمله یکسر
بنور لطف خود کرده منور
بدان نورند یکسر گشته بینا
شده پنهان بر ایشان آشکارا
❈۱۸❈
بدو بینند هر حرفی که خوانند
ازو دانند هر علمی که دانند
ازو یابند هر چیزی که جویند
بدو گویند هر لطفی که گویند
❈۱۹❈
بدو گشته غنی از خود فقیرند
بدو زنده شوند از خود بمیرند
چشاند هر یکی را از محبت
شراب قربت از کاس مودت
❈۲۰❈
نهد بر فرق هر یک تاج خلت
از آن تاجند گشته شاه ملت
کند گویا زبانهاشان بحکمت
شود آسوده جانهاشان بحکمت
❈۲۱❈
هر آن نعمت که با ایشان عطا کرد
همه ازبهر جاه مصطفی کرد
کامنت ها