عطار:شرف از علم حاصل کن تو جانا عزیز آمد همیشه مرد دانا
❈۱❈
شرف از علم حاصل کن تو جانا
عزیز آمد همیشه مرد دانا
نباشد هیچ عزت به ز دانش
نباید بُد دمی غافل ز دانش
❈۲❈
همیشه مرد گردد حاصل از علم
مبادا هیچکس بیحاصل از علم
شرف شد مرد را حاصل ز دانش
نباید بد دمی غافل ز دانش
❈۳❈
شرف خواهی تو علم آموز دایم
درین اندیشه خود را سوز دایم
که تا جانت شود روشن ز دانش
وجود تو شود گلشن ز دانش
❈۴❈
بعلمست آدمی انسان مطلق
چو علمش نیست شد حیوان مطلق
ولی علم تو باید با عمل یار
که تا شاخ امیدت آورد بار
❈۵❈
چو علمت با علم انباز گردد
همه کار تو برگ و ساز گردد
چو علمت بی عمل باشد سفیهی
چو باعلمت عمل باشد فقیهی
❈۶❈
ترا چون در عمل تقصیر باشد
ز نفست دیو را توقیر باشد
عمل با علم چون شد یار و هم پشت
نماند دیو را جز باد در مشت
❈۷❈
چو علمت هست جانا در عمل کوش
که تا پندت بود چون حلقه در گوش
چو علمت همت پیش آور تو کردار
که تا هر کس ترا بیند کند کار
❈۸❈
چوعالم بیعمل شد گاه وبیگاه
شود هر کس ز او گستاخ و گمراه
چو علم آموختی رو در عمل آر
که تا یابی بنزد حضرتش بار
❈۹❈
چو علمت با عمل همکار نبود
بنزد راسخونت بار نبود
هدایت را بعلم اندر عمل دان
ازو یابی تو نزدیکی بیزدان
❈۱۰❈
چو با علمت عمل هم یار نبود
هدایت را بنزدت کار نبود
مقصر در عمل مهجور باشد
مدام از حضرت حق دور باشد
❈۱۱❈
بعلم اندر تو توفیر عمل کن
در آن توفیر تقصیر عمل کن
چوعلمت باعمل همراز گردد
عمل با علم تو انباز گردد
❈۱۲❈
تو با علم و عمل باش ای برادر
که تاکار تو گردد جمله در خور
بسا گنجا که یابی در معانی
پر از در خوشاب و لعل کانی
❈۱۳❈
بدانی سر شرع مصطفی را
از آن دانش کنی حاصل صفا را
عمل بیعلم خود سودی ندارد
چو بیماری که بهبودی ندارد
❈۱۴❈
چو بی علمت بود اعمال میدان
بود راضی و خوشحال از تو شیطان
چو اعمال تو بیعلمست یکسر
بکاری باز ناید روز محشر
❈۱۵❈
عمل را علم چون جانست دایم
وجود شخص از جانست قایم
چو بی جان را بدن ناید بکاری
طمع دروی کند هر مور و ماری
❈۱۶❈
عمل را علم باید زانکه جاهل
بود از شرط و رکن فرض غافل
فرایض از سنن چون بازنشناخت
بیاید پیشکش با دیو پرداخت
❈۱۷❈
عمل بی علم باشد جهل مطلق
بجهل ای جان نشاید یافتن حق
عمل با علم و با اخلاص باید
که در محشر ازو کاری براید
❈۱۸❈
منه تفضیل جهل خویش بر علم
سعادت جمله مدفونست در علم
اگرچه بی عمل شد مرد عالم
نباشد از ثوابی فرد عالم
❈۱۹❈
مثال علم اگرچه با عمل نیست
بگویم زانکه در گفتن خلل نیست
بود چون آنکسی که راه داند
ولی تا صد ره از آن باز ماند
❈۲۰❈
طبیعت پای جهل او نبندد
عمل ناکردن از خود میپسندد
نهاون میکند ره را نپوید
ولیکن وصف ره با جمله گوید
❈۲۱❈
اگرچه پای جهلش بسته گردد
بعلمش جاهل از خود رسته گردد
ازو هر کس نشان راه جوید
زبان دارد نشانها باز گوید
❈۲۲❈
چو او یکسر کسان را ره نماید
بود روزی که خود را برگشاید
ثواب آن نشانها را که گوید
گشاده گردد و ره را بپوید
❈۲۳❈
هر آنکس کو دلیل نیک داند
هم او خود را بمنزل در رساند
بود چون کور مادر زاد جاهل
که باشد از ره و بیراه غافل
❈۲۴❈
نهد رو در بیابان راه داند
خلایق را از آن بیراه خواند
مشو گستاخ چون او گردد آگاه
بود بیشک فتاده در بن چاه
❈۲۵❈
چو متبوع افتد اندر چاه بی شک
درافتد تابعانش جمله یک یک
عجب چاهیست این چاه طبیعت
مشو زنهار گمراه طبیعت
❈۲۶❈
در آن چه گر فتادی در نیائی
که اندر وی نیابی روشنائی
عمل کن تا که اخلاص آورد یار
که بی اخلاص برناید ترا کار
❈۲۷❈
چو مقرون گشت اخلاصت باعمال
قبول حضرت آید جمله افعال
عمل با علم و با اخلاص چون شد
ز نورش زهرهٔ شیطان بخون شد
❈۲۸❈
خطر دارد بسی در راه مخلص
بفضل حق شود آگاه مخلص
که اخلاصی که در وی شد هویدا
ز استعمال شرعش گشت پیدا
❈۲۹❈
چو از حضرت بیامد آن هدایت
که از شارع شناسد این حکایت
همین دانش بود او را چو پیری
خطر برخیزد و گردد خطیری
❈۳۰❈
بجو پیری اگر تو مرد راهی
که باشد پیر همچون روشنائی
کامنت ها