عطار:مراد رهروان در فعل و طاعات مقاماتست و اوقاتست و حالات
❈۱❈
مراد رهروان در فعل و طاعات
مقاماتست و اوقاتست و حالات
مقامات اختصاص خاص باشد
که صاحب وقت خاص الخاص باشد
❈۲❈
چو صاحب حال گشت و مرتبت یافت
ورای فقر ذوق و مسکنت یافت
چو مسکین گشت و شد یکباره آزاد
بیارد از زمان و از مکان یاد
❈۳❈
تصوف رو بحال او نهد رود
شود حضرت ازو راضی و خوشنود
شود صاحب سخن اندر معانی
بود قوتش چو آب زندگانی
❈۴❈
ز خورد و گفت و خفت و کردو کارش
شود یکباره بیرون اختیارش
عدوی خسروان زو دفع گردد
تمامت فتنهها زو رفع گردد
❈۵❈
برند ارواح قوت خود ز جودش
بود آسایش خلق از وجودش
همه احوال او از اصل تا فرع
بود مستحسن اندر ظاهر شرع
❈۶❈
بود نادر چنین مرد یگانه
بدو ناجی شوند اهل زمانه
نداند هیچکس از حیرت او را
که پوشد حق قبای غیرت او را
❈۷❈
تمامت رهروان هفتادگانه
ببوسند خاکپایش عاشقانه
نباید پیش او چون و چرا گفت
که هر چیزی که او گوید خدا گفت
❈۸❈
مقاماتش همه درجات گوید
همه اوقات از حالات گوید
خلافی نیست ای جان در مناجات
میان رهروان اندر مقامات
❈۹❈
مفصل نام هر یک گر بخوانی
یکایک را بحال خود بدانی
ولی در وقت و در حالت خبرهاست
که هر یک را درین معنی نظرهاست
❈۱۰❈
بسی گفتند در اوقات و حالات
ز سر خویشتن هر یک مقالات
بر من آن بود کان شاه گوید
من آن گویم که آن دلخواه گوید
❈۱۱❈
بر او صاحب وقت آن زمان است
که بر وقت خودش حکمی روانست
چو همت بر زمان خود گمارد
همان ساعت برنگ خود گذارد
❈۱۲❈
نباشد هرگز او را انتظاری
ز بهر وقتی وز بهر کاری
هر آن کو انتظار وقت دارد
که تا وقتش برنگ خود برارد
❈۱۳❈
چو وقت اندر درون او اثر کرد
چو برقی زود از تیری گذر کرد
بیابد او ز وقت خویش ذوقی
زیادت گرددش زان ذوق شوقی
❈۱۴❈
دگر ره منتظر باشد همان را
که تا کی باز یابد آن زمان را
درین گفتن بسی سرها عیانست
همی گویم ته این معنی نهانست
❈۱۵❈
همی دان هست صاحب حال آنکس
که بیند حالها از پیش و از پس
تمامت حال ز اول تا آخر
بود بر وی همه مکشوف و ظاهر
❈۱۶❈
در آن حالت که او بودست در حال
وقوفی باشدش بر جمله احوال
برون زین او نه صاحب حال باشد
بود کز جملهٔ ابدال باشد
❈۱۷❈
چو شرط اختصار آمد ز اول
نمیگویم سخنهای مطول
هر آن چیزی که او اصلست گفتم
فروع هر یک اندر وی نهفتم
❈۱۸❈
اگر اهلی تو و جویای آنی
شود مکشوف بر تو این معانی
اگر ذوقی ازین معنی نداری
حدیثم را همه بازی شماری
❈۱۹❈
شناس این معانی هست مشکل
کسی داند که باشد صاحب دل
سخن بنگر که ما را میکشد زور
که تا پیدا شود این راز مستور
❈۲۰❈
چو اهل این معانی را ندیدم
عنان این سخن با خود کشیدم
بجان و دل شنو هر دم ندا را
سه فرقت دان تو اصحاب هدی را
کامنت ها