عطار:پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن بکلی خویش را از خود بدر کن
❈۱❈
پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن
بکلی خویش را از خود بدر کن
تو اصل کار خود را نیستی دان
که از هستی نیابی ذوق ایمان
❈۲❈
بساز از جان تو ساز اربعینت
که تا ایزد بود یار و معینت
برآور اربعین ثانی ای یار
تهی از خود شو و فارغ از اغیار
❈۳❈
بفکر اندر شده مستغرق وقت
بری گشته ز شکر و کبر و ازمقت
بذکر اندر زبان با دل موافق
بدار ای جان که تا باشی توصادق
❈۴❈
مکن ذکری به جز تهلیل جانا
که تهلیست بهتر ذکر دانا
دل خود را بجد و جهد میجوی
که تا گاهیت بنماید ترا روی
❈۵❈
اگر روی دل خود بازیابی
تمامت برگ خود را ساز یابی
مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه
مباش ایمن ز نقش خویش در راه
❈۶❈
بقدر طاقت خود خواب کن دور
ز بیخوابی مشو یکباره رنجور
شب هر جمعهٔ بیدار میباش
بجان و دل تو اندر کار میباش
❈۷❈
چنان میکوب این در را بحرمت
که بگشایند و بخشایند جرمت
بدین سان اربعینی چون برآری
بدان در ره ز معنی برقراری
کامنت ها