عطار:من بغیر از تو نهبینم درجهان قادرا پروردگارا جاودان
❈۱❈
من بغیر از تو نهبینم درجهان
قادرا پروردگارا جاودان
من ترا دانم ترا دانم ترا
حق ترا کی غیر باشد ای خدا
❈۲❈
چون به جز تو نیست در هر دو جهان
لاجرم غیری نباشد در میان
اولین و آخرین وای احد
ظاهرین و باطنین و بی عدد
❈۳❈
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
هم عیان و هم نهان پیدا توئی
هم درون گنبد خضرا توئی
❈۴❈
در ازل بودی و باشی همچنان
تا ابد هستی و باشی جاودان
ای ز تو پیدا شده کون و مکان
ای ز تو پیدا شده جان و جهان
❈۵❈
ای ز تو عالم پر از غوغا شده
جان پاکان در رهت یغما شده
ای ز تو چرخ فلک گردان شده
صدهزاران دل ز تو حیران شده
❈۶❈
ای ز وصلت عاشقان دلسوخته
جامهٔ وصل تو هر دم دوخته
ای ز وصلت کار بازار آمده
همچو ابراهیم در نار آمده
❈۷❈
ای ز وصلت جانها اندر فغان
همچو موسی درجواب لن تران
ای ز وصلت جانها بریان شده
همچو اسمعیل صید قربان شده
❈۸❈
ای ز وصلت زاهدان در تهنیت
همچو داود نبی در تعزیت
ای ز وصلت عالمان در گیر و دار
چون سلیمان پادشاهی ملک دار
❈۹❈
ای ز وصلت جان ما تاراج یافت
چون محمد یک شب معراج یافت
ای ز وصلت عاشقان آشفته کار
همچو عیسی آمده از پای دار
❈۱۰❈
ای ز وصلت آسمان گردان شده
اندرین ره راه بیپایان شده
ای ز وصلت کوکبان اندر طلب
مینیاسایند هرگز از تعب
❈۱۱❈
ای ز وصلت آفتاب اندر سما
غلط غلطان میرود بی سر و پا
ای ز وصلت خاک را خون در جگر
هر زمان سردگر کرده بدر
❈۱۲❈
ای ز وصلت آب در کار آمده
هر زمان هر سو پدیدار آمده
ای ز وصلت شد فریدت غرق خون
هر زمان در خاک افتد سرنگون
❈۱۳❈
ای ز وصلت آتش از غم سوخته
اندر آن دم سنگ بر سر کوفته
ای ز وصلت هر زمان حیران شدم
در تحیر سر بسر گردانشدم
❈۱۴❈
ای ز وصلت غرق توحید آمدم
لاجرم در عین تجرید آمدم
من توام تو من نه من جمله توئی
محو کردم در تو مائی و توئی
❈۱۵❈
خود یکی بود و نبود او را دوئی
از منی هر چیز هم اینجا توئی
من بوصلت عارفی مطلق شدم
عارفی رفته تمامی حق شدم
❈۱۶❈
من خدایم من خدایم من خدا
فارغم از کبر و کینه وز هوا
سر بی سرنامه را پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
❈۱۷❈
صد هزاران خلق حیران ماندهاند
اندرین ره نوح گریان ماندهاند
صد هزاران عارفان در گفتگو
اندرین ره لوح دل در شست و شو
❈۱۸❈
عاشقان آتش زنند در هر دو کون
تا رهی زین نقشهای لون لون
نقشها را جمله در آتش بسوز
بعد از آن شمع وصالش برفرور
❈۱۹❈
چون نماند نقشها اندر نهان
آن زمان نقاش را بینی عیان
با تو گویم سر اسرار نهان
ای برادر نقش را نقاش دان
❈۲۰❈
چون ترا باشد کمال دین به حق
خویش را هرگز نبینی جز به حق
جملگی اعضای تو ای بی خبر
ذات کلی این جهان را سر به سر
❈۲۱❈
عرش و فرش و لوح کرسی و قلم
از توشان شد اسم در عالم علم
گوهری جان در هوس تو کردهٔ
با سگی و جاهلی خوکردهٔ
❈۲۲❈
دادهٔ بر باد عمر جاودان
یک زمان آگه نهٔ از سرجان
چون شوی آگه ز سر خویشتن
ترک گیری ازحدیث ما و من
❈۲۳❈
جمله را یک بینی ای مرد خدای
تا نهبینی ای پسر رشته دوتای
گر تو راه عشق را مایل شوی
یک ره و یک کعبه و یک دل شوی
❈۲۴❈
ننگری در هیچ سوای مردکار
دایما در عشق باشی بیقرار
عشق جانان جوهر جان آمده است
لاجرم از خلق پنهان آمده است
❈۲۵❈
هست پیدا نیک تنها از شما
کی بود خفاش را تاب ضیا
این جهان و آن جهان با هم ببین
بگذر از راه گمان و از یقین
❈۲۶❈
عشق با انسان و آن آمیخته
روح اندر خاک دان آویخته
گفتم ای آرام جان عاشقان
هم شوی درمان درون جسم و جان
❈۲۷❈
ای جمالت عاشقان نشناخته
مرکب معنی درین ره تاخته
ای وصالت سالکان را رهروان
جمله در آیند از ره بی نشان
❈۲۸❈
ای وصالت صادقان صادق شده
در طریق عشق خود لائق شده
ای وصالت عالمان درهای و هوی
در ره تقلید بشکافند موی
❈۲۹❈
ای وصالت اولیا را داد حال
دأب ایشان ماورای قیل و قال
ای وصالت آسمان و هم زمین
هست در تسبیح رب العالمین
❈۳۰❈
ای وصالت شمس را دریافته
نور او در جمله عالم یافته
ای وصالت ماه را هاله زده
گاه بدروگه هلالی بر زده
❈۳۱❈
ای وصالت باد و آتش را به هم
داد وصلت از ره لطف و کرم
ای وصالت بحر را بگداخته
هر زمان درد دگر پرداخته
❈۳۲❈
ای وصالت کرد آب و خاک را
داد قدسی روح قدس پاک را
ای وصالت کوه را در گل زده
صد هزاران عاربش بر دل زده
❈۳۳❈
ای وصالت سر دریای قدم
صد هزاران درّ آرد از عدم
ای وصالت آشکارا و نهان
ای وصالت بی بیان و بی عیان
❈۳۴❈
ای وصالت انبیا و اولیا
ای وصالت عاشقان و اصفیا
ای وصالت زاهدان و مخلصان
ای وصالت نیستی و هستیان
❈۳۵❈
ای وصالت هست گشته در جهان
ای وصالت هست پیدا ونهان
ای وصالت از جهان بیرون شده
ای وصالت عالم بیچون شده
❈۳۶❈
ای وصالت هر دو عالم سوخته
ای وصالت خان و مانم سوخته
عالمان در علم اودرماندهاند
عارفان از عرف او واماندهاند
❈۳۷❈
عاشقان از عشق او حیران شدند
هر دم از نوعی دگر بی جان شدند
زاهدان از زهد او رسوا شدند
در خیال زهد او شیدا شدند
❈۳۸❈
بعد پنجه سال او اسرار یافت
از فریدالدین لقب عطار یافت
سر بیسرنامه را پیدا کنم
عاشقان رادرجهان شیدا کنم
کامنت ها