عطار:بود شیخی گفت ما را رو به چین بود گر کافر نداری کیش و دین
❈۱❈
بود شیخی گفت ما را رو به چین
بود گر کافر نداری کیش و دین
پیشوای ماست همچون مصطفاست
لاجرم بود آنچه گوئی بیرواست
❈۲❈
بعد از آن عطار گفت ای کور و کر
از رموز سر عشقی بی خبر
تو به بندی صورت واماندهٔ
کی تو حرف حق احمد خواندهٔ
❈۳❈
لی مع الله گفت احمد در میان
تو کجادانی که هستی در میان
تو بصورت همچو کافر ماندهٔ
واصل حق را تو کافر خواندهٔ
❈۴❈
خرقهٔ ناموس را پوشیدهٔ
ونگه سالوس را پوشیدهٔ
بت پرستی میکنی در زیر دلق
مینمائی خویش را صوفی به خلق
❈۵❈
تو سلوک راه از خود کردهٔ
لاجرم در صد هزاران پردهٔ
دام گاهی کردهٔ این خرق را
میفریبی هر زمان این خلق را
❈۶❈
در خودی خود گرفتار آمدی
لاجرم در عین پندار آمدی
راه تجرید و فنا راه تو هست
تو سخن کم کن که آن راه تو هست
❈۷❈
روی تقلیدی بماندی مبتلا
تو کجا و سر توحید از کجا
رو که راه بی نشان راه تونیست
عقل را در راه معنی روشکیست
❈۸❈
تو نمیدانی که من هستم چنین
بی هوامائیم بر روی زمین
من خدایم من خدایم من خدا
فارغم از کبر و کینه وز هوا
❈۹❈
سر بی سر نامه را پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
کامنت ها