عطار:از آن یک جرعه میدادند به منصور اناالحق گفت و عالم کرد پر شور
❈۱❈
از آن یک جرعه میدادند به منصور
اناالحق گفت و عالم کرد پر شور
چو جام وحدتش بر کف نهادند
به خونش مفتیان فتوی بدادند
❈۲❈
دو صد کس ز آنکه فتوی داده بودند
در آن دم از حیات افتاده بودند
به بازارش برآوردند سر مست
نهاده بود سر مردانه بر دست
❈۳❈
بگرد دار میگردید و میگفت
مرا غیرت گرفت اغیار نگرفت
بکوی دوست میرفتم سحرگاه
بدیدم سایهٔ افتاده بر راه
❈۴❈
مرا آن یک نظر از خویشتن برد
علامت بر سر راه من آورد
نظر بر روی نامحرم که کردم
ز دست غیرت حق نیش خوردم
❈۵❈
چرا عاشق چنین حیران نگردد
که جز گرد در جانان نگردد
کسی را کافتاب از در درآید
وجود ذره کی در چشمش آید
❈۶❈
بدارش برکشیدند سنگساران
همی کردند هر سو سنگباران
ز دار و سنگ و رشته غم نمیخورد
سر موئی ز اناالحق کم نمیکرد
❈۷❈
به آواز آمدند با او به یکبار
در و دیوار و چوب و رشته و دار
طناب عمر او آن دم گسستند
به آب و آتش عشقش بشستند
❈۸❈
انانیت بذات خود فنا بود
انانیت نبود آنجا خدا بود
برآمد موجی از دریا به صحرا
صدف بگسست و گوهر شد بدریا
❈۹❈
انای تنگنا برداشت حلاج
چو پر شد بر سر آمد شد بتاراج
سبوی آب در دریا چه سنجد
ولی درکوزهٔ کوچک نگنجد
❈۱۰❈
ثبات کوه پیش از قوت باد
زهر بادی گیاه آید به فریاد
هزاران جام از آن می باز خوردند
ولی افشاء سر حق نکردند
❈۱۱❈
همانگه کرد بلبل عهد در دم
ننوشم نیز می والله اعلم
دمی از عشق گل دارم خروشی
برآید در دلم هر لحظه جوشی
❈۱۲❈
چو گل بر بست رخت از باغ و بستان
مرادم بسته شد چون زیردستان
کامنت ها