عطار:شبی موشی طلب میکرد روزی چو موران پا نهاده بهر روزی
❈۱❈
شبی موشی طلب میکرد روزی
چو موران پا نهاده بهر روزی
بگرد خانهٔ خمار گردید
ز بهر گندم و گندم نمیدید
❈۲❈
شراب ناب دید استاده در خم
بخورد آن باده را از حرص گندم
دو سه باده بخورد و مست شد گفت
ندارم من بمردی در جهان جفت
❈۳❈
چو من دیگر کجا باشد به مردی
بود عالم به پیش من به گردی
اگر عالم همه گردد زره پوش
به نزد من کنند مردی فراموش
❈۴❈
بگیرم جمله عالم را به شمشیر
به بندم پای شیران را به زنجیر
همه عالم به زیر حکم آرم
ز کس من یکسر موغم ندارم
❈۵❈
نباشد هیچ شاهی همسر من
ندارد کوه پای لشکر من
پلنگان جمله از من ترسناکند
به پیش پای من مانند خاکند
❈۶❈
ازین پس گربهٔ گرگین که باشد
که موشان را به پنجه سر خراشد
بفرمایم به موشان وقت غیرت
که آویزند سرش از دار عبرت
❈۷❈
قضا را گربه میآمد زنخجیر
به خون موش میغرید چون شیر
همان دستان همی زد موش سرمست
درآمد گربه و در موش زد دست
❈۸❈
همی مالید گربه موش را گوش
همی بوسید دست گربه را موش
به زیر پای کامش نرم میکرد
همی افزود او را محنت و درد
❈۹❈
ز حسرت دستها بر سر همی گفت
ز دیده اشک میبارید و میگفت
خدا را ای شه شیران عالم
ستم بر ما مکن بنگر بحالم
❈۱۰❈
اگر من نیستم آخر تو هستی
مکن بر نیستی چندین تو هستی
اگر خونم بریزی میتوانی
بپای خود سر آوردم تو دانی
❈۱۱❈
ز چاکر چون خطا آید به مستی
کند عفو خداوندیش هستی
بمستی ژاژ خاییدم من اینجا
نگویم من دگر هرگز چنینها
❈۱۲❈
به مستی جمله رندان در خرابات
همی گویند بیهوده خرافات
به مستی هرچه گفتم عذر خواهم
اگر بیراه رفتم هم به راهم
❈۱۳❈
ازین پس بندهٔ کوی تو باشم
اگر باشم دعاگوی تو باشم
چو کار از دست رفت و مرد شد مست
نداند هرچه گوید مرد سرمست
❈۱۴❈
نباشد در حسابی هرچه گوید
مراد خاطر خود هرزه جوید
کنونم عفو کن از روی یاری
که ما را از ترحم غمگساری
❈۱۵❈
جوابی داد گربه موش را گفت
تو دزدی نیست در دزدی ترا جفت
کامنت ها