عطار:تو سیمرغی و یک مرغت هنر نیست چو مرغان اندرین راهت گذر نیست
❈۱❈
تو سیمرغی و یک مرغت هنر نیست
چو مرغان اندرین راهت گذر نیست
تو تا کی در درون خانه گردی؟
به میدان آی اگر مرد نبردی
❈۲❈
به دریای عدم رفتی چو ماهی
بصحرای وجود آ گر تو شاهی
حریف مجلس عشاق میباش
بجام شوق اومشتاق میباش
❈۳❈
اگر خلوت نشین بی ریائی
چو زاغان مردهٔ شهوت چرائی
اگر خلوت نشین سالکی تو
چرا در بند دنیا هالکی تو
❈۴❈
بجز نامی نداری در جهان فاش
همان شکلی که صورت کرده نقاش
برون آوازه داری چون مبیره
درونت چون برون دیگ تیره
❈۵❈
تو در عالم بسی آوازه داری
ولی مرغی حزین و سوگواری
اگر هستی بیا در نیستی رو
غم نادیدنت برما بیک جو
❈۶❈
سلیمان کرد نامت شاه مرغان
ببر خار ستم از راه مرغان
اگر سرلشکری لشکر کشی کن
وگرنه خاک شو نی آتشی کن
❈۷❈
وگر از خود بسی پروا نداری
چرا چون شمع صد پروانه داری
نه شمعی و نه پروانه چه مرغی
نه خویشی و نه بیگانه چه مرغی
❈۸❈
از آن ببریده از جمع اصحاب
که تا آسان کنی هم خورد و هم خواب
تو گردر جمع باشی جمع گردی
تو باشی شمع او را شمع گردی
❈۹❈
میان خلق باش و با خدا باش
چو جان با تن نشین وز تن جدا باش
چو در کثرت شوی وحدت طلب کن
نظر در جسم و جان بوالعجب کن
❈۱۰❈
چو میگردی بگرد خویش تنها
چرا چون من زنی مانند تنها
به تنهائی کجا خواهی رسیدن
به یاری میتوان منزل بریدن
❈۱۱❈
به تنهائی کس داند نشستن
که نقش غیر تاند پاک شستن
به تنهائی کسی باشد طلبکار
که نبود او به بند خود گرفتار
❈۱۲❈
اگر نه پایمال دیو گردی
بگرد زرق و عذر و دیو گردی
وگرنه پایمال نفس مانی
معذب در بلای جاودانی
❈۱۳❈
به بندد اهرمن راه مجالش
به بادی بر دهد هر دم خیالش
به دست دیو در ماند گرفتار
حقیقت را نبیند راه و هنجار
کامنت ها