عطار:شنید ستم من از پیر خردمند جوانی در مغاک کوه الوند
❈۱❈
شنید ستم من از پیر خردمند
جوانی در مغاک کوه الوند
گرفته گوشهٔ بی توشه و نوش
چو مرد حیدری گشته نمد پوش
❈۲❈
چو سیمرغ از پس کوه قناعت
قرین در وحدت ودور از جماعت
ز ناپاکی خود دل پاک شسته
ز خود برخاسته در خود نشسته
❈۳❈
ولیکن خدمت پیران نکرده
ز استاد خرد سیلی نخورده
بخود میرفت راه بی نهایت
نباشد پادشاهی بی ولایت
❈۴❈
ببردش خواهرش هر روز نانی
همی کردی به نانی زندگانی
به خواهر گفت روزی ای مراجان
برو زین بیشتر ما را مرنجان
❈۵❈
عنایت کرد با من لطف یزدان
حوالت کرد خدمت را به رضوان
همی آرد به من حلوا و نانم
روان از مطبخ دارالجنانم
❈۶❈
جواب پیر بین با خود چه گفتست
مگر دیوش به دام خود گرفته است
به پیر وقت گفتند این حکایت
که دانم در شکست و در شکایت
❈۷❈
بسی با او بکرد ابلیس تلبیس
بکار آمد کنون تلبیس ابلیس
اشارت کرد مرد نیک را پیر
برو آنجا ز سر تا پای او گیر
❈۸❈
بگو ای با همه وی از همه فرد
سلامت میکند پیرای جوانمرد
بسی گشتی تو تا گشتی بهشتی
رفیقان را ز یاد خود بهشتی
❈۹❈
خداوندت بسی برگ و نوا داد
نصیب ما بده ز آنچت خدا داد
به خادم داد یکتا نان و حلوا
برون حلوا درونش پر ز بادا
❈۱۰❈
چومرد آورد پیش پیر ره بین
نجاست بود حلوا نانش سرگین
هر آنکس کو ندارد پیر رهبر
بود همراه شیطانش بره در
❈۱۱❈
اگر خواهی که با تدبیر گردی
بگرد آسمان پیر گردی
جوانی کو ببوسد پای پیران
به پیری دست بوسندش امیران
❈۱۲❈
به خودره رفتن نادیده جهلست
بره رفتن براه رفته سهلست
درخت بیشه میوه برنیاید
بود رعنا ولی خوردن نشاید
❈۱۳❈
درخت باغبان پرورده را بین
که شکل خوب دارد بار شیرین
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
❈۱۴❈
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت میکند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
❈۱۵❈
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
❈۱۶❈
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
تو مرغ آشیان آسمانی
چو بازان مانده دور از آشیانی
❈۱۷❈
چو زاغان بر سر مُردار مردی
ز صافی گشته خرسندی به دردی
چو بازان باز کن یک دم پر و بال
برون پر زین قفس وین دام آمال
❈۱۸❈
چو بازان ترک دام و دانه کردی
قرین دست او شاهانه کردی
به پری بر فلک زین تودهٔ خاک
همی گردی تو با مرغان در افلاک
❈۱۹❈
وگرنه هر زمان بی بال و بی پر
چو مرغ هر دری گردی به هر در
گهی در آب گردی همچو ماهی
گهی چون آب باشی در تباهی
کامنت ها