عطار:ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید بتندید و ببالید و بجوشید
❈۱❈
ز مرغان چون سلیمان قصه بشنید
بتندید و ببالید و بجوشید
یکی از خشم آتش را برافروخت
گهی بر آب و آتش را فرو سوخت
❈۲❈
همان دم باز را فرمود هان زود
برو چون آتش و باز آی چون دود
به بین خود تا چه مرغ است آنکه مرغان
ز دست او همی دارند افغان
❈۳❈
ز دانش بهره دارد یا ندارد
چو شیران زهره دارد یا ندارد
چرا آرد به بین نفرت ز کثرت
که داد او را بگو منشور وحدت
❈۴❈
نمیگردد دمی خالی ز غوغا
نمیبندد کمر در خدمت ما
چرا از خدمت ما مستمند است
وزین دوری گزیدن دردمند است
❈۵❈
مگر دیوانه و مستست و بی خود
که دائم غافلست از نیک و از بد
به تن زار و نزارش مینمایند
به هر گلزار زارش مینمایند
❈۶❈
ز استغناء او بسیار گفتند
همه مرغان ز عشقش درشگفتند
چو نزدیکش رسی میکن تبسم
مبادا کو بمیرد از توهم
❈۷❈
مگو سختش بنه انگشت بر لب
نگه میدارش از منقار و مخلب
کامنت ها