عطار:ز من پندی فرا گیر ای خردمند عتاب و خشم را بر پای نه بند
❈۱❈
ز من پندی فرا گیر ای خردمند
عتاب و خشم را بر پای نه بند
کلاه فاقه را بر فرق سر نه
بدان حرصی که باشد کمترش ده
❈۲❈
ز قهرش دیدهٔ پر فتنه بر دوز
چو باد انش به بی خوابی بیاموز
مسلط کن برو صیاد خود را
بجای نان مده پالوده بد را
❈۳❈
گر او را خوار کردی همچو یوسف
عزیز مصر کردی همچو یوسف
ببسته سدهٔ فر سعادت
بیان عالم الغیب و شهادت
❈۴❈
مشعبد وار زیر حقه دارد
نه چندان مهره کانراکس شمارد
بهر یاری که وقتش اقتضا کرد
بدزدد مهرهٔ عمر زن و مرد
❈۵❈
همی گردند پیاپی گردش او
دو چاکر در رهش رومی و هندو
زمین سفلیان را آسمان است
سرای علویان را آستان است
❈۶❈
بگوش هوش بشنو این سخن را
فدای این سخن کن جان و تن را
چو فرصت هست کاری بیشتر بود
پشیمانی گر آید کی کند سود
❈۷❈
چراغ دل ز شمع جان برافروز
اصول علم استادان بیاموز
به جان گر خدمت استاد کردی
ز خدمت برخوری استاد گردی
❈۸❈
ولی اندیشهٔ تو آن ندارد
معما گفتن تو جان ندارد
کامنت ها