عطار:شبی دور از لب و دندان اغیار به دندان میگزیدم من لب یار
❈۱❈
شبی دور از لب و دندان اغیار
به دندان میگزیدم من لب یار
درآمد باغبان با گل همی گفت
بگو تا خود که بود امشب ترا جفت
❈۲❈
نقاب از روی خوبت که کشیده است
لب و لعلت بدندان که گزیده است
دم باد صبا خوردی شکفتی
به دست هر کس و ناکس بیفتی
❈۳❈
لبانم نیم شب تا روز تر کرد
نسیم آمد دهانم پر ز زر کرد
دهانم خون بلبل میمکیده است
از آن خون قطرهٔ بر لب چکیده است
❈۴❈
مکن عهد و وفا داری فراموش
بیا چون جان شیرینم در آغوش
ترا چون من هزاران بنده باشد
که سر در پای تو افکنده باشد
❈۵❈
مرا چون تو به عالم هیچ کس نیست
شکیبم از وصالت یک نفس نیست
ترا بهتر ز من عاشق هزاراست
مرا بی روی خوبت کارزار است
❈۶❈
لبانم خشک و چشمم اشگباران
زمین خشک را جانست باران
همی ترسم ازین دوران گردون
که دون را نیک کرده نیک را دون
❈۷❈
بیک گردش که گرد خود بگردد
نظام کار نیک و بد بگردد
ترا در کورهٔ آتش بسوزد
مرا آتش به دل در بر فروزد
❈۸❈
ترا باد خزان پژمرده دارد
مرا هجران تو افسرده دارد
مبادا روز ما را روشنائی
شب وصل ترا روز جدائی
❈۹❈
مبادا بی وصالت روز ما خوش
که از هجران تو باشم بر آتش
مبادا بی وصالت زندگانی
که تو هستی مراد جاودانی
❈۱۰❈
درین اندیشه بودند تا سحرگاه
نبودند از قضا آگه که ناگاه
کامنت ها