عطار:از تو کارم همچو زر بایست نیست وز وصال تو خبر بایست نیست
❈۱❈
از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست
تا کی آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بایست نیست
❈۲❈
تا بگریم در فراقت زار زار
عالمی خون جگر بایست نیست
چون بدادم دل به تو بر یک نظر
در منت به زین نظر بایست نیست
❈۳❈
چون شکر داری بسی با عاشقان
یک سخن همچون شکر بایست نیست
من ز سر تا پای فقر و فاقهام
من تو را خود هیچ در بایست نیست
❈۴❈
چون درآیی از درم بهر نثار
عالمی پر گنج زر بایست نیست
چون بدیدم دلشده عطار را
بر کف پای تو سر بایست نیست
کامنت ها