عطار:تاب روی تو آفتاب نداشت بوی زلف تو مشک ناب نداشت
❈۱❈
تاب روی تو آفتاب نداشت
بوی زلف تو مشک ناب نداشت
خازن خلد هشت خلد بگشت
در خور جام تو شراب نداشت
❈۲❈
ذرهای پیش لعل سیرابت
چشمهٔ آفتاب آب نداشت
لعلت از آفتاب کرد سؤال
کانچه او داشت آفتاب نداشت
❈۳❈
گفت تا سرگشاد چشمهٔ تو
آب حیوان چون گلاب نداشت
همچو من آب خضر و کوثر هم
زیر سی لؤلؤ خوشاب نداشت
❈۴❈
چشمه بیآب کی به کار آید
زین سخن آفتاب تاب نداشت
همه دعوی او زوال آمد
زرد از آن شد که یک جواب نداشت
❈۵❈
دور از روی همچو خورشیدت
چشم من نیم ذره خواب نداشت
کیست کز چشم مست خونریزت
باده ناخورده دل خراب نداشت
❈۶❈
کیست کز دست فرق مشکینت
دست بر فرق چون رباب نداشت
کیست کز عشق لالهٔ رخ تو
رخ چو لاله به خون خضاب نداشت
❈۷❈
گرچه صیدم مرا مکش به عذاب
کس چو من صید را عذاب نداشت
من چنان لاغرم که پهلوی من
جز دل از لاغری کباب نداشت
❈۸❈
کس به خونریزی چنان لاغر
تا که فربه نشد شتاب نداشت
تا که صید تو شد دل عطار
سینه خالی ز اضطراب نداشت
کامنت ها