عطار:گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد
❈۱❈
گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد
در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم
دیوانگی آورد و به یک ره ز ره افتاد
❈۲❈
چون باد بسی داشت سر زلف تو در سر
از فرق همه تختنشینان کله افتاد
سرسبزی گلگون رخت را که بدیدم
چون طرهٔ شبرنگ تو روزم سیه افتاد
❈۳❈
که کرد ز عشق رخ تو توبه زمانی
کز شومی آن توبه نه در صد گنه افتاد
حقا که اگر تا که جهان بود به خوبیت
بر جملهٔ خوبان جهان پادشه افتاد
❈۴❈
تا پادشاه جملهٔ خوبان شدهای تو
بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد
چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد
با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد
❈۵❈
از عمد سر چاه زنخدان بنپوشید
تا یوسف گم گشته درآمد به چه افتاد
شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک
در خانهٔ مات است که این بار شه افتاد
❈۶❈
جانا دل عطار که دور از تو فتادست
هرگز که بداند که چگونه تبه افتاد
کامنت ها