عطار:چون لعل توام هزار جان داد بر لعل تو نیم جان توان داد
❈۱❈
چون لعل توام هزار جان داد
بر لعل تو نیم جان توان داد
جان در غم عشق تو میان بست
دل در غمت از میان جان داد
❈۲❈
جانم که فلک ز دست او بود
از دست تو تن در امتحان داد
پر نام تو شد جهان و از تو
مینتواند کسی نشان داد
❈۳❈
ای بس که رخ چو آتش تو
دل سوخته سر درین جهان داد
پنهان ز رقیب غمزه دوشم
لعل تو به یک شکر زبان داد
❈۴❈
امروز چو غمزهات بدانست
تاب از سر زلف تو در آن داد
از غمزهٔ تو کنون نترسم
چون لعل توام به جان امان داد
❈۵❈
دندان تو گرچه آب دندانست
هر لقمه که دادم استخوان داد
ابروی تو پشت من کمان کرد
ای ترک تو را که این کمان داد
❈۶❈
عطار چو مرغ توست او را
سر نتوانی ز آشیان داد
کامنت ها