عطار:دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد
❈۱❈
دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد
دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد
هر که دلی دارد و نشان تو یابد
از طلب چون تو دلستان نشکیبد
❈۲❈
گرچه جهان را بسی کس است شکیبا
هیچ کسی از تو در جهان نشکیبد
ذرهٔ سودای تو که سود جهان است
سود دل آن است کز زیان نشکیبد
❈۳❈
گرچه زبان را مجال یاد تو نبود
یک نفس از یاد تو زبان نشکیبد
چون نشکیبد ز آب ماهی بی آب
دیده ز ماه تو همچنان نشکیبد
❈۴❈
مردم آبی چشم از آتش عشقت
بی رخت از آب یک زمان نشکیبد
گرچه بنالم ولی نه آن ز تو نالم
ناله کنم زانکه ناتوان نشکیبد
❈۵❈
چون نرسد دست من به جز به فغانی
نیست عجب گر ز دل فغان نشکیبد
می‌نشکیبد دمی ز کوی تو عطار
بلبل گویا ز بوستان نشکیبد
کامنت ها