عطار:خطش مشک از زنخدان می برآرد مرا از دل نه از جان می برآرد
❈۱❈
خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد
خطش خوانا از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می برآرد
❈۲❈
مداد آنجا که باشد لوح سیمینش
ز نقره خط چون جان می برآرد
کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد
❈۳❈
چنین جایی چه خای خار باشد
که از گل برگ ریحان می برآرد
چه میگویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآرد
❈۴❈
چه جای سنبل تاریک روی است
که سبزه زاب حیوان می برآرد
ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می برآرد
❈۵❈
نبات آنجا چه وزن آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می برآرد
چه سنجد در چنین موقع زمرد
که مشک از ماه تابان می برآرد
❈۶❈
که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می برآرد
به یک دم کافر زلفش به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد
❈۷❈
ز سنگ خاره خون، یعنی که یاقوت
به زخم تیر مژگان می برآرد
میان شهر میگردد چو خورشید
خروش از چرخ گردان می برآرد
❈۸❈
دلم از عشق رویش زیر بر او
نفس دزدیده پنهان می برآرد
چو میترسد ز چشم بد نفس را
نهان از خویشتن زان می برآرد
❈۹❈
فرید از دست او صد قصه هر روز
به پیش چشم سلطان می برآرد
کامنت ها