عطار:زین درد کسی خبر ندارد کین درد کسی دگر ندارد
❈۱❈
زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
میسوزم و کس خبر ندارد
❈۲❈
کور است کسی که ذرهای را
بیند که هزار در ندارد
چه جای هزار و صد هزار است
یک ذره چو پا و سر ندارد
❈۳❈
چندان که شوی به ذرهای در
مندیش که ره دگر ندارد
چون نامتناهی است ذره
خواجه سر این سفر ندارد
❈۴❈
آن کس گوید که ذرهخرد است
کو دیدهٔ دیدهور ندارد
چون دیده پدید گشت خورشید
از ذره بزرگتر ندارد
❈۵❈
از یک اصل است جمله پیدا
اما دل تو نظر ندارد
در ذره تو اصل بین که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
❈۶❈
اصل است که فرع مینماید
زان اصل کسی گذر ندارد
عطار اگر زبون فرغ است
جان چشم زاصل بر ندارد
کامنت ها