عطار:بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
❈۱❈
بار دگر پیر ما رخت به خمار برد
خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد
دین به تزویر خویش کرد سیهرو چنانک
بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد
❈۲❈
نعرهٔ رندان شنید راه قلندر گرفت
کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد
در بر دیندار دیر چست قماری بکرد
دین نود ساله را از کف دیندار برد
❈۳❈
درد خرابات خورد ذوق می عشق یافت
عشق برو غلبه کرد عقل به یکبار برد
چون می تحقیق خورد در حرم کبریا
پای طبیعت ببست دست به اسرار برد
❈۴❈
در صف عشاق شد پیشهوری پیشه کرد
پیشهوری شد چنانک رونق عطار برد
کامنت ها