عطار:خطت خورشید را در دامن آورد ز مشک ناب خرمن خرمن آورد
❈۱❈
خطت خورشید را در دامن آورد
ز مشک ناب خرمن خرمن آورد
چنان خطت برآوردست دستی
که با خورشید و مه در گردن آورد
❈۲❈
کلهدار فلک از عشق خطت
چو گل کرده قبا پیراهن آورد
خط مشکینت جوشی در دل انداخت
لب شیرینت جوشی در من آورد
❈۳❈
فلک را عشق تو در گردش انداخت
جهان را شوق تو در شیون آورد
ندانم تا فلک در هیچ دوری
به خوبی تو یک سیمینتن آورد
❈۴❈
فلک چون هر شبی زلف تو میدید
که چندین حلقهٔ مردافکن آورد
ز چشم بد بترسید از کواکب
سر زلف تو را چوبکزن آورد
❈۵❈
از آن سر رشته گم کردم که رویت
دهانی همچو چشم سوزن آورد
از آن سرگشته دل ماندم که لعلت
گهر سیدانه در یک ارزن آورد
❈۶❈
ز بهر ذرهای وصل تو هر روز
اگر خورشید وجهی روشن آورد
چون آن ذره نیافت از خجلت آن
فرو شد زرد و سر در دامن آورد
❈۷❈
دل عطار در وصلت ضمیری
به اسرار سخن آبستن آورد
کامنت ها