عطار:عشق آمد و آتشی به دل در زد تا دل به گزاف لاف دلبر زد
❈۱❈
عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی
کامد غم عشق و حلقه بر در زد
❈۲❈
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند
هر چیز که داشتم به هم بر زد
گفتند که سیمبر نگار است او
تا رویم از آرزوی او زر زد
❈۳❈
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
از چهرهٔ او دلم چو دریا شد
دریا دیدی که موج گوهر زد
❈۴❈
عطار چو آتشین دل آمد زو
هر دم که زد از میان اخگر زد
کامنت ها