عطار:ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد بس سر که ز هر سویی بر یکدگر اندازد
❈۱❈
ترسا بچهٔ مستم گر پرده براندازد
بس سر که ز هر سویی بر یکدگر اندازد
از دیر برون آمد سرمست و پریشان مو
یارب که چه آتشها در هر جگر اندازد
❈۲❈
چون زلف پریشان را زنار برافشاند
صد رهبر ایمان را در رهگذر اندازد
هم غمزهٔ غمازش بی تیر جگر دوزد
هم طرهٔ طرارش بی تیغ سر اندازد
❈۳❈
در وقت ترشرویی چون تلخ سخن گوید
بس شور به شیرینی کاندر شکر اندازد
کو عیسی روحانی تا معجز خود بیند
کو یوسف کنعانی تا چشم بر اندازد
❈۴❈
گر عارض خوب او از پرده برون آید
صد چون پسر ادهم تاج و کمر اندازد
گر تائب صد ساله بیند شکن زلفش
حالی به سراندازی دستار در اندازد
❈۵❈
ور صوفی صافی دل رویش به خیال آرد
زنار کمر سازد خرقه بدر اندازد
گر تر بکند دریا از چشمهٔ خضرش لب
دایم به نثار او موج گهر اندازد
❈۶❈
ور طشت فلک روزی در زر کندش پنهان
همچون گهرش حالی زر باز بر اندازد
خورشید که هر روزی بس تیغ زنان آید
از رشک رخش هر شب آخر سپر اندازد
❈۷❈
چون دوستی آن بت در سینه فرود آید
دل دشمن جان گردد جان در خطر اندازد
در دیده و دل هرگز چه خشک و ترم ماند
چون هر نفسم آتش در خشک و تر اندازد
❈۸❈
عطار اگر روزی نو دولت عشق آید
یکبار دگر آخر بر وی نظر اندازد
کامنت ها