عطار:برقع از خورشید رویش دور شد ای عجب هر ذرهای صد حور شد
❈۱❈
برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذرهای صد حور شد
همچو خورشید از فروغ طلعتش
ذره ذره پای تا سر نور شد
❈۲❈
جملهٔ روی زمین موسی گرفت
جملهٔ آفاق کوه طور شد
چون تجلیاش به فرق که فتاد
طور با موسی بهم مهجور شد
❈۳❈
فوت خورشید نبود سایه را
لاجرم آن آمد این مقهور شد
قطرهای آوازهٔ دریا شنید
از طمع شوریده و مغرور شد
❈۴❈
مدتی میرفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک
نیک و بد آنجایگه معذور شد
❈۵❈
هر دوعالم انگبین صرف بود
لاجرم چون خانهٔ زنبور شد
زانگبین چون آن همه زنبور خاست
هر یکی هم زانگبین مخمور شد
❈۶❈
قسم هر یک زانگبین چندان رسید
کز خود و از هر دو عالم دور شد
سایه چون از ظلمت هستی برست
در بر خورشید نورالنور شد
❈۷❈
همچو این عطار بس مشهور گشت
همچو آن حلاج بس منصور شد
کامنت ها